Thursday, July 28, 2011

گندابِ فرهنگ و فرهنگِ گنداب

میروسلاو هولوب، شاعر چکی، می گوید به همان اندازه که انواع مختلف سگ در دنیا هست انواع مختلف شاعر هم هست. هیچ کس نمی تواند اعتراض کند که چرا شاعری اینگونه می نویسد یا آنگونه رفتار می کند. بعضی شاعران سنتی اند، بعضی مدرن. بعضی سخاوتمندند، بعضی خسیس. بعضی رُکند، بعضی تعارفی. تا زمانی که حدی نگه داشته شود و خصیصه اخلاقی شاعر موجب تجاوزی به حریم خصوصی افراد نشود، می شود بر شاعر بداخلاق یا بدرفتار بخشید. اما وقتی که بدخویی، بدطینتی می شود و سهو، عمد آنگاه باید مرز کشید و اخطار یا افشا کرد.

لیلا فرجامی یکی از موارد بارز نمک خوردن و نمکدان شکستن، واز آن بدتر، مار خوردن و افعی شدن در کامیونیتی ادبی ما است. من به فرجامی به عنوان یک همکار ادبی و دوست نگاه می کردم و سالیانی چند تمام کوششم را کردم که به او کمک کنم (به عنوان مثال او را با ناشر آمریکایی ام در تماس قرار دادم و به صدای آمریکا و مجلات اینترنتی مختلف معرفی اش کردم تا در موفقیت حرفه ای اش موثر باشند). اما او چه کرد؟ محبت های مرا به سخیفترین و حقیرترین نوع ممکن پاسخ داد و به اسم من در مورد شعرها و نوشته های دیگران در سایت های ادبی کامنت های مغرضانه و کینه ورزانه نوشت تا رابطه میان من و آن نویسندگان و شاعران را خراب کند. ابتدا به این خیال که این رفتار مرضی فقط متوجه من است و ممکن است نتیجه سو تفاهمی باشد واکنش چندانی نشان ندادم. اما به تدریج دیدم که قصه سر دراز دارد و او با بسیاری همین کار را کرده و می کند.

فرجامی در سال ۲۰۰۷ در برنامه ای در یکی از تلوزیون های لس آنجلس با مجری به این دلیل که شیدا محمدی، شاعر و فعال حقوق زنان، را به برنامه دعوت کرده بود درگیر شد و این درگیری در حالی اتفاق افتاد که برنامه به طور زنده پخش می شد. در همان سال ادعا کرد که حسین فاضلی (نانام)، شاعر و کنشگر مدنی، قصد تعدی به او را داشته است. مدتی بعد به لجن پراکنی در مورد فریبا شاد کهن، شاعر ایرانی مقیم سوئد پرداخت. اینها مشتِ نمونه خروار است. آخرین افتضاحش را فرجامی چندی پیش در رابطه با جایزه شعر خورشید بالا آورد. او گمان می کرد که کتاب شعرش که یکی از ده کاندیدای ربودن جایزه بود حتما برنده خواهد شد. وقتی که نشد، بنای حمله به دبیران جایزه را گذاشت و آنان را متهم کرد که بدون اجازه کتابش را در مسابقه شرکت داده اند (ظاهرا بیش از ۲ دهه زندگی در غرب هنوز به او نیاموخته که این ناشر است که کتاب را برای جوایز ادبی می فرستد نه نویسنده، و هم اوست که وظیفه دارد نویسنده را مطلع کند.)

البته هیچ کدامٍ این حرف ها به خودی خود مهم نیست. آدم مریض و مغرض در این دنیا زیاد است و نوشتن مطلب و مقاله در مورد تک تک این افراد در بهترین حالت اتلاف وقت و انرژی است. آنچه که مرا به نوشتن این مطلب وامی دارد خودِ لیلا فرجامی نیست، معضلی است که او نماینده و سمبل آن است. مشکل، فرهنگی است که امثال لیلا فرجامی تولید می کند. بدِ دیگران را خواستن، خود را محق و دیگران را بی حق و حقوق دانستن، باند بازی و شارلاتانیسم یک گنداب فرهنگی است. از دل این گنداب است که چنین رفتارهایی بیرون می آید.

نویسنده و شاعر باید تلاش کند که سرمشق جامعه باشد. باید بتوان به جمعِ قلم به دست تاسی کرد، نه اینکه مانند ویروس از دستشان گریخت! مساله جدی تر از یک مشکل شخصی است. آدمی که رفتارش در حیطه های حرفه ای از رفتار چاقو کش های چاله میدانی هم زشت تر باشد چه حقی دارد که در شعرش دم از درست و نادرست و نیک و بد بزند؟ آنچه که مرا وا می دارد که در اینجا در مورد لیلا فرجامی بنویسم همین سوال است. اما بگذارید سوالم را بسط بدهم:
آیا جامعه ما به این دلیل درگیر با حقارت، دورویی و حق کشی نیست که بسیاری از نویسندگان و روشنفکرانش خود آدمهایی حقیر، دورو و حق کشند؟
این سوال خطرناک ولی لازمی است. سوالی که باید پرسیده شود. مشکل، از دید من، لیلا فرجامی نیست. او تنها یک عارضه است. بیماری را باید در جای دیگری جست.

وقتی که مبنای رابطه نویسنده با کارش عشق و از آن مهمتر نیاز به بیان حقیقتی نباشد، به جای اثر، روابط عمومی اثر و به جای شعر، شاعر مهم می شود. گنداب اینجاست که شکل می گیرد. به گمان من این نیاز حقیرانه و مرضی به تک بودن و بهترین بودن زاده رابطه کاذبیست که با قلم وجود دارد. رابطه سطحی صاحب قلم با قلم این گندابِ فرهنگیِ را می زاید.

گنداب کرم تولید می کند. می شود کرم ها را تک تک بیرون کشید. اما با این کار معضلی حل نمی شود. باید گنداب را خشکاند!